استقبال خاله جون اينها
ديروز روز برگشتن خاله جون اينها از كربلا بود ساعت 9:30 صبح از خواب بيدارت كردم صبحونه نخوردي چون خواب آلود بودي لباس هاتو عوض كردم و با آقا بابا و بابايي رفتيم فرودگاه استقبال خاله جون اينها اين يك هفته اي كه نبودن حسابي دلمون براشئن تنگ شده بود خيلي خوشحال بودم كه دارن برمي گردن به تو هم كه ميگفتيم الان داداش امير مي آد كلي ذوق مي كردي و مي خنديدي ساعت 12 پروازشون تو تبريز نشست و 12:30 بالاخره بعد از يه هفته ديدمشون كلي از ديدن امير و خاليه جون اينها خوشحال شده بودي ( مخصوصاً امير محمد ) چند ساعت فقط بغل امير بودي اونم وقتي تو رو ديدي ساك ها و وسايل هارو كه به اون سپرده بودن ول كرد و دويد دنبال تو كلي واسه خودش فيلم هندي بود . تو خونه...
نویسنده :
مامان جون
13:57